به گزارش نماینده به نقل از تسنیم، چهرهاش نشاط خاصی دارد. شوخ طبع است و انرژیِ چشمهایش وصف نشدنی است؛ وقتی پشت میز نشسته کسی باور نمیکند این مرد، 30 سال است که جانباز قطع دو پا باشد.حبیب گودرزی 19 ساله بود که دو پایش را در جبهههای جنگ از دست داد ولی وقتی از خاطرات ایام رزمندگیاش سوال میشود، میگوید «من حرف چندانی برای گفتن ندارم. چون کار خاصی در جبهه نکردهام».
«حبیب گودرزی» کارمند صدا و سیماست و کار فرهنگی را امروز مقدم بر هر کاری میداند. در میدانهای رزم هم رزمندگی میکرده هم مداحی. حزن صدایش را خیلیها در شب ِعملیاتها، دستهها، دعای توسلها و... به خاطر دارند. آرزویش سربازی و جانبازی برای سیدالشهدا(ع) بود و شاید همین آرزو بود که او را در ماه «محرم» به فیض هفتاد درصد جانبازی رساند. هنوز هم مداحی میکند و ذاکر اهل بیت(ع) است که با مزاح میگوید: «به قول دوستان زاپاس العلماییم» او حالا این روزها سبک مداحیاش را همگام با توصیههای رهبری جلو میبرد و میگوید: «باید به بهترین نحو از رهبری پیروی کنیم نه جلوتر از حضرت آقا و نه عقب تر از ایشان».
بعد از جانبازیاش با کسی ازدواج میکند که روحیه ایثارگری را در خود آنقدری پرورش داده است که ازدواج با یک جانباز اولویت اصلی زندگیاش باشد. همسری که معتقد است «شوهرش آنقدرها هم جانباز نیست و وضعیتهایی به مراتب از او وخیم تر در میان جانبازان است که همسرانشان را به ایثارگریای فراوان تری رهنمون ساخته است». گفتگوی تفصیلی تسنیم با این زوج ایثارگر و روایت جانبازیهایشان در دو بخش منتشر میشود. بخش اول این گفتگو به صحبتهای «حبیب گودرزی» اختصاص دارد که در ادامه میآید:
سه ماه از رزمندگیام میگذشت که مجروح شدم
* آقای گودرزی، از جبهه رفتنتان شروع کنیم.
من متولد سال 1344 هستم؛ سال سوم دبیرستان و در سن 19 سالگی بود که به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه اعزام شدم و حدود سه ماه آنجا بودم. در لشگر 57 ابالفضل(ص) استان لرستان بودم. در خط مقدم بین زبیدات عراق و دهلران بودم، در دوم مهرماه مجروح شدم که منجر به قطع دوپایم شد و ترکشهای متعددی داشتم که بعد از 30 سال هفته گذشته دوتا از آنها را که در ناحیه سر و دستم بود و اذیتم میکرد را درآوردم.
* چگونه مجروح شدید؟
19 ساله بودم که خمپاره 60 هر دو پایم را گرفت
آن زمان در خط مقدم حضور داشتم، هنگام غروب و نزدیک به اذان بود. رفتم که وضو بگیرم برای خواندن نماز، در حین برگشتن به سنگر خمپاره 60 پشت سرم منفجر و نقش بر زمین شدم و دیدم که دوپایم قرمز شد، خواستم بلند شوم که نتوانستم و گفتم خدایا اگر قسمتم شهادت است که شهید بشوم اگر نه هنوز برای مجروحیت زود است. پیش خودم تعیین تکلیف کردم و گفتم باید بتوانم در چند عملیات شرکت کنم و بعد بلایی به سرم بیاید. خواستم اشهدم را بخوانم که انگار یکی به من گفت نیازی نیست، شهید نمیشوی.
ظهر همان روز یکی از دوستانم به من گفته بود امروز دو سه نفر از ما شهید میشوند اما من گفتم «نه نزدیک محرم است. باید برویم به شهرستان برای عزاداری و هیچ اتفاقی نمیافتد» اما وقتی خمپاره به من خورد دیدم که ایشان نیز در کنارم افتاده و دقیقا زیر قلب ایشان نیز خمپاره خورده است، وقتی هم که به بیمارستان رفتم یاد حرفش افتادم که گفت امروز دو سه نفر از ما شهید میشوند و دقیقا هم این اتفاق افتاد و دو نفر مجروح و دو نفر هم شهید شدند.
برای ادامه درمان مرا به بیمارستان بردند که در نهایت منجر به قطع دوپایم شد. این اتفاق در مهر سال 63 افتاد. بیشتر ناراحتیام برای این بود که چرا انقدر زودهنگام مجروح شدم؟ به همین خاطر؛ فشار روحی، سیستم بدنم هم ضعیف شده بود. دکترها به من گفتند شما از یک چیز ناراحت هستید که من هم گفتم ناراحتیم به خاطر مجروح شدنم نیست بلکه از این ناراحتم چرا زود مجروح شدم و در بیمارستان پاهای من را قطع کردند. وقتی گذشت و قضیه برایم کمی حل شد سیستم بدنم به حالت عادی بازگشت. مدتی بعد وارد دانشگاه شهید بهشتی شدم و مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته علوم اجتماعی گرفتم. از آن زمان هم همیشه در همه صحنهها حضور دارم. در حال حاضر هم کارمند صدا و سیما هستم و یک دختر هم دارم.
* چگونه با مجروحیت خود کنار آمدید؟ برایتان سخت نبود؟
از مجروحیتم نه؛ از عملکرد مسئولان ناراحتم/چون برای خدا تعیین تکلیف کردم شهید نشدم
از آن زمان تا به امروز سرسوزنی یاد ندارم به خاطر مجروحیتم پشیمان شده باشم. البته به خاطر عملکرد مسئولین و وضعیت جامعه ناراحت میشوم اما به خاطر مجروحیتم اصلاً. آن زمان که بحث جنگ و جبهه رفتن مطرح شده بود؛ چون من تک پسر بودم، پدرم با رفتن من به جبهه مخالفت میکرد اما من گفتم چون امام حسینِ(ع) زمان، یاری طلبیده است باید بروم، من از سربازی معاف بودم و به خاطر عشق و علاقه خودم به جبهه رفتم. هیچ وقت هم از مجروحیت و از اینکه جبهه رفتهام نادم نبودم. ناراحتی من از این است که در یک وجبی شهادت بودم اما چون برای خدا تعیین تکلیف کردم خدا هم گفت نه تو باید فعلا بمانی. شهدا رفتند و ذمهای را برگردن ما گذاشتند که امیداریم بتوانیم به تکلیف خود عمل کنیم.
* به جز کار در صدا و سیما الان مشغول چه فعالیتی هستید؟
در کنار فعالیت روزانهام مداحی میکردم. از همان ایام نوجوانی زمینهاش را داشتم و با عشق و علاقهای که خود اهل بیت به ما داده بودند در هیئتها و محلهها میخواندم. توی جبهه هم برای بچههای رزمنده دعای توسل و روضه میخواندیم این توفیق ادامه یافت و الان هم اگر توفیقی باشد ذاکر اهل بیت هستیم. به قول بعضی دوستان "زاپاس العلماییم" و اگر کسی نباشد که میکروفون را میگیریم و روضه و توسلی به اهل بیت(ع) داریم.
در عرصه مداحی با فرمایشات رهبری همگام باشیم/در عملی کردن توصیهها نه جلوتر حرکت کنیم نه عقبتر/باید در مداحی به اشعار حماسی بیشتر توجه شود
* از حال و هوای مداحی در جبههها بگویید.
همانطور که امام(ره) فرمودند هرچه داریم از محرم و صفر است، خیلی از دستههای تظاهرات با تاسوعا و عاشورا مصادف شد و مردم شعارهای انقلابی میدادند و به مسیر عاقبت بخیری ختم شد؛ در جبهه هم بچهها با توسل؛ عاشورا و اخلاصشان انس و روحیه خاصی داشتند. فضای نشاط مداحی روحیه خستگی را هم از رزمندگان دور میکرد. مداحی این فضا را در جبهه تقویت میکرد.
رهبری در این سالهای اخیر اشاره کردند که آفتهای مداحی با توجه به تهاجم فرهنگی دشمن با اهداف خاصی دارد پیش میرود تا جوانان را از خط دور کند؛ ایشان فرمودند باید شعر خوب در وصف اهل بیت(ع) گفته شود. آنها که ذاکر یا شاعر اهل بیت(ع) هستند باید با توجه به فرامین رهبری نکات را به منصّه ظهور و عمل برسانند تا دشمن نتواند از این عرصه و عزاداریهایمان به ضرر خودمان استفاده کند. در این عرصه باید به بهترین نحو از رهبری پیروی کنیم نه جلوتر از حضرت آقا و نه عقب تر از ایشان.حضرت آقا هم از شاعران و مداحان انتظار دارند که افراد در مسیر باشند. زمان انقلاب و همینطور زمان جنگ از اشعار حماسی استفاده بسیار میشد. باید به اشعار حماسی بیشتر اهمیت داده شود.
*زمانی که مجروح شدید هنوز تا پایان جنگ چندسالی باقی مانده بود. بعد از مجروحیتتان چقدر با فضای جبهه ارتباط داشتید؟
بعد از مجروحیت؛ تنها کاری که میکردم روحیه دادن به رزمندههای دیگر بود
درمانم هنوز در سالهای بعد از مجروح شدنم، ادامه داشت به همین خاطر در آسایشگاه بودم و از این طریق با بچههایی که مجروح شده بودند و به آنجا میآمدند ارتباط داشتم؛ از طریق تلویزیون هم پیگیری میکردم. از پیروزیهای رزمندگان خوشحال میشدم، به هرحال دوست داشتم که در آن فضا باشم اما توانش را نداشتم. یک مقدار هم درمانم طولانی بود. کاری که میتوانستم بکنم این بود که برای بچههایی که ظرفیتهای مختلف داشتند حرف بزنم و به آنها روحیه بدهم.
* از خاطرات به یاد ماندنی جبهه بگویید.
در جبهه قطرهای از دریای عطش سیدالشهدا(ع) را درک کردم
در مجروحیت کمی از عطش آقا اباعبدالله(ع) را لمس کردم. در مدتی که آنجا و در خط مقدم بودم، دستههای مختلفی از رزمندگان به آنجا میآمدند و در فاصلهای که به دوستان سر میزدم انگار کسی به من میگفت که تو شهید نمیشوی ولی سالم هم برنمیگردی که واقعا هم همینطور شد. دو شب قبل از اینکه مجروح بشوم به دستهای دورتر رفتم که به دوستان سربزنم؛ یکی از برادران ارتشی تیپ ذوالفقار در آنجا بود که اطلاعات جدیدی را برای حفظ جان بچهها میداد، شب قبلش هم در آنجا بودم، در فاصلهای که خواستم از سنگر حرکت کنم انگار کسی جلوی من را گرفته بود که به آنجا نروم اما وقتی با اصرار بچهها مواجه شدم خواستم بروم که دیدم یک خمپاره به همان نقطه که بچهها جمع بودند اصابت کرد و منفجر شد و خیلی وضعیت ناراحت کنندهای به وجود آمده بود. بچهها همه تکه و پاره شده بودند و فهمیدم قسمت نبود به آنجا بروم تا شهید بشوم اما درست دوهفته بعدش خودم مجروح شدم.
بعد از مجروحیتام در فاصلهای که ما را به بیمارستان میبردند دوستی درکنارم بود که عطش شدیدی داشت و در همین فاصله هم به شهادت رسید. من هم در همین زمان عطش شدیدی داشتم و برای آب داشتم پرپر میزدم؛ به امدادگران التماس میکردم که آب به من بدهند اما نمیدادند. من حس کردم که صدایی میگوید آب میدهیم به شرط اینکه سرت را جدا کنیم به همین حالت گفتم «فدای لب عطشانت یا حسین(ع)»، که نسیم ملایمی وزید و انگار ساکت و آرام شدم، بعد از آن دیگر چیزی نفهمیدم اما در آنجا قطرهای از دریای عطش امام حسین(ع) را درک کردم.
ماجرای وعده دروغین مسئولان صعودی به جانبازان ایرانی برای زیارت بقیع
سال 70 هم به مکه رفتم، مسئولان صعودی در آن سال سفارش کرده بودند به علت چندسال تعطیلی؛ به حجاج ایرانی عزت و احترام بیشتری بگذارید، بعد از شام ما را دعوت کردند که به حرم رسول الله برویم؛ غروبش هم قبرستان بقیع را قرق کردند که کاروان جانبازان بروند اما انگار منصرف شدند، در این کاروان روحانیون زیادی هم حضور داشتند، آقای خزعلی هم گفت اشکالی ندارد حضرت زهرا میخواستند خباثت آنها را به شما نشان بدهند و قطره ای از مظلومیت خود را بنمایاند.
دفاع مقدس دانشگاه انسانساز بود/رزمندهها در ایثارگری از هم سبقت میگرفتند
من زیاد در جبهه نبودم اما دوستانی بودند که خاطرات بیشتری دارند و همانطور که حضرت آقا فرمودند دفاع مقدس یک گنجینه ناتمام است. در آنجا بحث اخلاص بود و به واقع دفاع مقدس یک دانشگاه انسانساز به شمار میآمد. در جبهه یک حالت خاصی انگار وجود داشت و همه ما در برزخ بودیم و بچهها در ایثارگری نسبت به یکدیگر سبقت میگرفتند. اخلاص بچهها و ارتباطشان با خدا طوری بود که خیلیها حاجتهای خودشان را گرفتند. مثلا دوست داشتند شهید بشوند و واقعا شدند یا شهیدی که مفقوالاثر شده بود مادرش میگفت فرزندش به حضرت زهرا(س) توسل داشت.
ذکر سربازی برای امام حسین میخواندم؛ در محرم جانباز شدم/درجه جانبازی همسرانمان از ما بیشتر است
من هم ذاکر و مداح اهل بیت هستم، سالی که میخواستم بروم، روحانی محل گفت که شما ذکری بگو، من هم گفتم «سرباز و جانباز توام حسین جان(ع)» بعد هم در محرم جانباز شدم. بچهها دنیا را طلاق داده بودند. خانوادههایی بودند که با جانبازان وصلت کردند. البته خیلیها ازدواج کرده بودند اما خیلی ها هم مثل من مجرد بودند. خانمهایی حاضر شدند با امثال من ازدواج کنند همیشه میگویم که درجه جانبازی این همسران از ما بیشتر است.
* از رسیدگی مسئولین و کارکنان بنیاد شهید رضایت دارید؟
کارایی بنیاد شهید کاهش یافته
در بنیاد شهید پرسنل زیاد است اما متاسفانه کاراییاش کم شده. بنیاد جانبازان در هرمنطقهای حضور دارند، باید فعالیتهای گستردهتر و چیزی فراتر از حقوق دادن به بچهها انجام بدهند، باید فعالیتهای فرهنگیشان را افزایش دهند. خود بچههای جانباز به صورت خودجوش «گروه مشورتی جانبازان» را تشکیل دادند و همچنین «جبهه جانبازان» هم افتتاح شده است که در راستای مسائل فرهنگی است. تشکیل گروههای مشورتی احساس مسئولیت خود بچهها بود و از همسران جانبازان هم استفاده شد این حضور و بهرهبرداریها شاید بتواند نتایج خیلی بهتری هم داشته باشد.
برای پیگیری مشکلات خاص انجمنها را تشکیل میدهیم/اطلاع رسانی بنیاد شهید ضعیف است
* وقتی بنیاد شهید و ارگانهای مشابه آن فعالیتهای فرهنگی در رابطه با دفاع مقدس دارند، دیگرچه نیازی به تشکیل این انجمن ها و تشکل های جانبازان بود؟
فعالیت معاونتهای فرهنگی و پژوهشی بنیاد شهید گسترده نیست. جانبازان قطع نخاعی، نابینایان و دیگر جانبازان مشکلات خاص خود را دارند، ما میخواستیم به صورت تخصصی از صنف خودمان دفاع کنیم و یا وقتی جایی میخواهد برای ما تصمیمگیری کند ما هم در کنار این تصمیمگیریها نیازهای اصلیمان را بگوییم چیست و در این راستا قانونهایی را که برایمان تصویب شده، پیگیر باشیم و از بنیاد هم بخواهیم آنها را پیگیری کند. مثلاً الان 30 سال است که از جانبازی ما گذشته است؛ همه صنفها در 30 سال بازنشست میشوند اما میگویند بسیجیها بازنشستگی ندارند. بچهها پیگیری کردند و قانونی تصویب شد. گاهی با این پیگیریها با کمترین هزینه میشود بیشترین خدمات را داد.
یکی دیگر از مشکلات بنیاد شهید، اطلاع رسانی است. پیامکهایی به من میرسد اما اگر بخواهم از کارهای بنیاد اطلاع درستی پیدا کنم باید در آنجا حضور یابم متاسفانه سیستم اطلاعرسانیشان به طور کلی ضعیف است.
* فکر میکنید عمده مشکلات جانبازان 70 درصد چیست؟
برای بهبود وضعیت جانبازان؛ باید آسایشگاهها مجهز شوند/متاسفانه گلایههایی از برخورد ناشایست بنیاد شهید با جانبازان وجود دارد
من سالی که آقای خاتمی رئیس جمهور شده بود، در آسایشگاه بودم، چند آسایشگاه داریم و هزینه زیادی هم صرفشان میشود اما باید حداقل یکی دو تا از این آسایشگاهها مجهز باشد که بچهها بتوانند از آن درست استفاده کنند. جانبازی که همسرش فوت کرده یا در هر صورت کسی را ندارد، مثلاً حتی اگر خانوادهاش بخواهد یک مسافرت ساده برود، باید جایی باشد که آن جانباز بتواندبه آنجا برود. صحبت هایی شده است باید ببینم در عمل چه اتفاقاتی میافتد.
همچنین متاسفانه اغلب گلایههایی از برخوردهای ناشایست با جانبازان وجود دارد. بنیاد باید وظیفه خود را خوب انجام بدهد و با بچهها برخورد بهتری داشته باشد اما در گذشته این برخوردهای بد بیشتر بود الان کمی شرایط بهتر شده است. خداوند انسانها را با ظرفیتهای مختلف آفریده است برخی از کارمندان بنیاد شهید با عشق و علاقه آمدهاند اما برخی هم فقط به عنوان کارمند به آنجا میروند.
اگر از مشورت جانبازان استفاده شود با کمترین هزینه خدمات بسیاری ارائه میشود/جانبازان از اسراف و ریخت و پاش ناراحت هستند
یک دانشجو که میخواهد در ایران پروتز برای من بسازد تازه میخواهد یاد بگیرد که چه طور اینکار را انجام بدهد. مثلا من آلمان رفتم برای من پروتز بسازند خواستم صحبت کنم به من اشاره کردند صحبت نکن بعد از قالب گیری از من معذرت خواهی کردند که می خواستند تمرکز داشته باشند. خوب این اسلامی که امیرالمومنین(ع) گفتند نظم در امور همین است. اما اینجا میخواستند برای من قالب بگیرند طرف داشت سیگار میکشید و از من میپرسید چه خبر. گاهی این وجدان کاری در کشور وجود ندارد. همسر من جوان بود و ویلچر من را تکان میداد این همه سرباز داریم یک مبلغی تعیین کنند تا به خانواده جانبازان کمک کنند. یکی از دوستان میخواست جایی برود و کسی را نداشت. به من زنگ زد و گفت کسی از دوستان بسیجی هست که بتواند به من کمک کند؟ برخی هیچکس را ندارند که این مواقع کمکشان باشد. خوب است که برای هر خانوادهای که در هفته کار سنگینی دارند این کمکها وجود داشته باشد. اصل مطلب این است که اگر از مشورت بچهها استفاده کنند با کمترین هزینهها خدمات بسیاری ارائه میشود. میشود از قانون و بودجه به نفع بچههای جانباز استفاده کنند. بچهها از اسراف و ریخت و پاش ناراحت هستند و دوست دارند که خدمات به درستی انجام شود.
* وضعیت اشتغال شما به چه نحوی است؟
من جانباز حالت اشتغال هستم، اما خیانتی که در دولت کارگزاران به جامعه ایثارگران و جانبازان شد این بود که تصویب کردند جانبازان حالت اشتغال باشند بهتر است در صورتی که اگر حضور ایثارگران در همه مقاطع مختلف اداری و در سطح کشور بود خیلی موثرتر واقع میشد متاسفانه این قانون را به وجود آوردند و بحث دو حقوقی را پیش کشیدند؛ اگر اجازه حضور به جانبازان میدادند خیلی از اتفاقهای ناخوشایند،خیانتها و... نمیافتاد. اما چون جانبازان را کنار گذاشتند این اتفاقات هم افتاد و آنها با این حرکتشان به جانبازان خیانت کردند.
نظر شما